تاريخ : جمعه 18 اسفند 1391برچسب:ضد دختر, خواستگار, دخترای دم بخت, شعر درد دل, | 15:57 | نویسنده : admin

دختری با مادرش در رختخواب

درددل می کرد با چشمی پر آب

 

گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست

زندگی از بهر من مطلوب نیست

 

گو چه خاکی را بریزم بر سرم؟

روی دستت باد کردم مادرم!

 

سن من از بیست وشش افزون شد

دل میان سینه غرق خون شد

 

هیچ کس مجنون این لیلا نشد

شوهری از بهر من پیدا نشد

 

غم میان سینه شد انباشته

بوی ترشی خانه را برداشته!

 

مادرش چون حرف دختش را شنفت

خنده بر لب آمدش آهسته گفت:

 

دخترم بخت تو هم وا می شود

غنچه ی عشقت شکوفا می شود

 

غصه ها را از وجودت دور کن

این همه شوهر یکی را تور کن

 

 

 

برای خوندن بقیه این شعر بر روی ادامه مطالب کلیک کنید :)))))



ادامه مطلب
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 75 صفحه بعد